

چرا هنوز به قصه ها نیاز داریم؟
سفر پنهان اسطورهها در ذهن امروز ما
از خودتان پرسیدهاید چرا بعضی قصهها هیچوقت کهنه نمیشوند؟ چرا نامهایی مانند رستم، سیمرغ، میترا، یا آفرینش و ویرانی، هنوز هم در جان ما میلرزند—حتی اگر سالها از خاستگاهشان گذشته باشد؟
پاسخ در یک کلمه خلاصه میشود: اسطوره.
اسطوره چیزی فراتر از افسانهای قدیمیست. اسطوره، زبان رمزآلود ناخودآگاه بشر است. راهیست که آدمی، پیش از آنکه علم و منطق بیاموزد، با آن جهان را درک میکرد. در تاریکی شبهای نخستین، در صدای باد، در نعرهی طوفان، انسانها قصههایی ساختند تا نترسند؛ تا بفهمند، تا معنا بسازند.
اسطوره یعنی گفتوگو با راز
وقتی نمیدانستیم خورشید از کجا میآید، یا چرا رودخانهها میجوشند، اسطورهها پا به میدان گذاشتند.
میگفتند پشت کوه البرز، دیوی در بند است. یا ایزدی هست که هر شب با تاریکی میجنگد تا خورشید دوباره طلوع کند.
اینها فقط داستان نبودند؛ راهی برای دوام آوردن بودند. راهی برای دیدن جهان نه فقط با چشم، که با جان.
چرا هنوز مهماند؟
شاید امروز علم برایمان توضیح بدهد که زمین از چه ساخته شده، یا چرا خواب میبینیم.
اما وقتی غم بیدلیل داریم، وقتی دنبال معنا میگردیم، وقتی صدایی در درونمان زمزمه میکند که «تو باید قهرمان باشی»—آنجاست که اسطوره دوباره ظاهر میشود.
یونگ میگفت ما درون خود، کهنالگوهایی داریم؛ شخصیتهایی جهانی که از دل اسطورهها زاده شدهاند و در همهی انسانها تکرار میشوند.
مادر مهربان، قهرمان زخمی، سایهی تاریک، پیر دانا…
آیا تا به حال با یکی از این چهرهها درون خود روبهرو شدهاید؟
منابع اسطوره ها
اسطورههای ایرانی، ریشه در متونی دارند که بعضی از آنها هزاران سال قدمت دارند:
• اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان؛
• وداها، خواهرخواندهی شرقی ما در هند؛
• دینکرد و بندهش در پهلوی؛
• شاهنامه، روایت سترگ فردوسی از روح ایران؛
• و حتی نقشبرجستهها، سکهها، و ترانههایی که هنوز در کوچهها میچرخند.
هر کدام، تکهای از پازلی هستند که هویت فرهنگی ما را ساختهاند.
اگر به اسطورهشناسی، و اسطورههای ایرانی علاقهمند هستید،
پادکست سبو میتواند نقطهی آغاز مناسبی برای ورود به این جهان رمزآلود باشد.
در اپیزود مقدمه ، میشنویم
- چرا اسطورهها بهوجود اومدن؟
- چطور به انسانها کمک کردن با ترسها و ناشناختهها کنار بیان؟
- و امروز چه نقشی توی هویت ما دارن؟

سپاس که تا پایان این یادداشت همراه من بودید.

